چرا زائر غریب؟

... ۲۴ یا ۲۵ سال پیش کتابی خواندم به نام اسرار معدن ذغال سنگ اثر ژول ورن در اون کتاب گروهی را توصیف کرده بود که کارشان این بود :
 مطرود اجتماع که جایگاهی نداشتند با لباسی شبیه به جامه فرقه فرانسیسکنها با شمعی بلند در تونلهای پیچاپیچ معادن ذغال سنگ اسکاتلند پرسه می زدند تا احیانا اگر جایی گاز معدن وجود دارد دیگران را از خطر انفجار قریب الوقوع آگاه کنند ...
آنان فرجامی جز مرگی فجیع در اثر انفجار نداشتند و مسبب مرگشان هم همان شمع بلند روشنگر راهشان بود . و معدنچیان به آنان نام زائر داده بودند
و اما غریب ... از ترکیب یکی از داستانهای کوتاه مارکز به نام ( زائران غریب ) خوشم آمد ...
تا بعد 

معجزه

....سید جعفر پای منبرروضه دیگر طاقت نیاورد دهان را باز کرد که جواب دهد اول هیچ صدایی نیامد سید سعی کرد سعی کردو سعی بالاخره صدایی مثل لولای زنگ زده شنیده شد و بعد صدایی عجیب صدایی که به هیچ مخلوق زمینی و شاید حیوانی شبیه نبود و بعد خرخری حیوانی یکدفعه دلمه خون بود که از گلوی سید زد بیرون ولی دست بردار نبود یا حالا یا هیچ وقت....
خون پیراهن مشکی سید رو از بالا تا پایین رنگ کرده ولی حالا سید بود که میخوند و جمعیت یکهو متوجه سید که شد فریاد معجزه همه جا رو پرکرد و دیگه لباس تن سید نمانده بود.................

نقل به مضمون از داستان معجزه (مهره مار ) م ب  آذین