معدنچیان دربند

شیلی کشور غریبی است از هر لحاظ که فکرش را بکنی

به لحاظ جغرافی که گوشه غربی آمریکای جنوبی عین ماری باریک کشیده شده به پائین  .

به لحاظ اقلیمی که خشکترین بیابان عالم ( آتاکاما ) را در کنار سر به فلک کشیده ترین رشته کوههای دنیا ( آند ) و در بالای کشور گوشه ای ( هرچند اندک ) از عظیم ترین جنگل عالم ( آمازون )

و مردمانش - اسپانیایی و سرخپوست و دورگه و چینی بگیر تا سیاه پوست و نژاد کمیاب فیجیایی .

به لحاظ سیاست هم که بماند ........

سالهای پیش ( شاید چهل سال پیش ) هواپیمایی به سرنشینی فوتبالیستهای اروگوئه ای برای مصاف با تیم شیلی در حال گذر از همین کوه های آند بودند که گرفتار طوفان گردیده و در قلل کوهها سقوط کردند بازماندگان قریب هفتاد روز در نوک قلل پر برف بی قوت ماندند تا پس ماجراهایی بسیار نجات پیدا کردند .

اما سئوالی که برای جامعه بشری مانده بود این بود .

 

با محاسبه مواد غذایی باقیمانده در هواپیما و تعداد بازماندگان و روزهای ماندنشان حلقه مفقوده ای بدست می آمد به نام : آنها چگونه مدت سی روز را بدون هیچگونه مواد غذایی سپری کرده بودند ؟

تا اینکه بعد از چند سال یکی از بازماندگان به حرف آمد :

ارتزاق از بدن مردگان ...................

اینک در سال ۲۰۱۰ در نیمه های مرداد ماه یکی از معادن شیلی ریزش می کند و با توجه به عمقی که کارگران در آن مشغول به کار بودند همگان آنها را مرده می پندارند تا اینکه پس   ۱۷ روز علائمی حیاط از عمق ۶۰۰ متری معدن پیدا می شود و دنیا می فهمد که ۳۳ نفر در عجیب ترین اتفاق دنیا زنده مانده اند .

تقریبا کل دنیا بسیج می شود و تمامی دولتها و شرکتهایی که تجربه مشابه دارند به یاری می آیند و

دست به دست هم می دهند و ......

تفصیل را می تواند در فضای وب بخوانید و اما

امروز روزی است که عملیات نجات آنها آغاز شده است و بشر بار دیگر در حال پس دادن آزمونی دیگر است .

از صبح من این مطلب را به چندین نفر گفته ام و اما پاسخ :

: خب به من چه ؟

:هومممممممممممم ؟!؟

: خیلی عالی بود من که تحت تاثیر قرار گرفتم ... راستی نگفتی کوپن روغن ۵۶۸ بود دیگه

کجا می دادند ؟؟؟؟

: اینهمه رو برام گفتی یه یقرونی گیرت می آد ؟ همینه که بعد ۱۶ سال هنوز قراردادی هستی .

.

.

.

ولی اکنون من برام یک چیز مسجل شد که تهران هم به عجیبی شیلی است ولی اگر اتفاقی ( خدای ناکرده زلزله ) در آن بیافتد با اینهمه فرهیخته و با فرهنگ و آشنا به جامعه جهانی و انسان متمدن ( از جوابهایشان بفهمید ) که در آن داریم .

در هنگام بروز فاجعه یقینا گزینه اول گریانگیر تهران و تهرانی خواهد شد و لا غیر و ما یکدیگر را پاره خواهیم کرد .

والسلام .

واحه ای در لحظه

بی خوابیهای چند شب گذشته که به نوعی ماراتون بیداری ام محسوب می گردید باعث خوابی کما گونه شد که قطع آن با صدای گریه دختر کوچکم انجام گرفت .

ناراحتی و مشکلی که پیدا شده بود لزوم داروی خاصی را  می طلبید و همراه بدون شارژ و زمان نوعی بی زمانی ، شاید از هوا می شد حدس زد که چهار نیمه اش را رد کرده .

پوشیده و دمپایی به پا ؛ چرخاندن سوئیچ و صدای : .... لم تقولون مالا تفعلون .... که نوشیدم شهد عادت نشدنی کلام اله را و بعد سرعت گرفتن ماشین و ....  یحب الذین یقاتلون ..... برد منو به بیست و هفت - هشت سال قبل و ورزشگاه 17 شهریور و اجرای برنامه تواشیح و فرهنگی برای بچه های اعزامی ..... .

خیابان توجهم رو جلب کرد ماشین اصلا نبود ...

طبیعی است خیابان ملک و بهار شیراز این وقت تردد ندارند . اما بعد سراریزی و دو پیچ ... هفت تیر بود و من و دیگر هیچ ...

انگار زمان یخ زده بود نه ماشینی ، نه نفری ... آنقدر که وسوسه برعکس رفتن کریمخان غلبه کرد و سرانجام پشت دو 206 پارکی مقابل 13 آبان ایستادم .

پس لااقل دو نفر کشیک دارد ( زیرا پارکشان کامل بود  از آن پارکهایی نبود که بیمار بی تاب داخل ماشین داشته باشی و یا بدحال چشم انتظار در تخت بیمارستان محتاج ناز طبیبان ؛ پارکی بود سرصبر پارکی درخور پزشک کشیک که باید شبی را صبح کند پس بهتر که دقایقی را به مداقه پارک کامل بگذارند و چه حالی دارد این گذارندن دقایق در وقتهای کشیک بخصوص شباهنگام - آنها که سربازی را تجربه دارند نیک می دانند ارزش کشتن زمان کشیک را - لغزیدم پله ها را بالا که کرکره های مقفل نگهم داشت .

نه بازه صداشون کن - رفتگری مهربان بود که پشت سرم آشنای این واماندگی سحرگاهی ارباب رجوع ۲۴ ساعتی ترین داروخانه ایران بود. صدا و دکتر آمد خواب آلود که نه اما خسته -

گفتگویی و مشورتی و دارو در دست و پاسخ کشیده شدن و قفل بودن کرکره را نگاهم به روی پله جواب داد : دو کارتون خوابی که پشت بیدارترین مرکز دارویی ایران هم جایی مطمئن داشتند و هم ممر عایداتی به سبب صدقه مراجعین ...

حرکت دوباره ماشین : ....... اشهد انا محمد رسول اله (ص ) و کمی آن سوتر  رزونانس آن با ماذنه مسجد الجواد .

بی پروای انتظار خانه و ناراحتی بچه سر خوردم داخل وضوخانه مسجد الجواد (ع) ....

دوگانه های سخت دلچسب در کنار کسانی که نمی شناختمشان و آنها نیز ...

فشردن دستها و آرزوی قبولی در کنار کسانی که در تاریکی آمده بودند برای خود نماز

...............................................................

کلید را که چرخاندم .

سکوت متعجم کرد

آن فریادهای دردآلود طفل و این آرامش آنهم بی مدد دارو ( چون دارو را من در دست داشتم )؟؟؟

: خوابید؟

: آره ده دقیقه پیش .

: چه جوری؟

: نمی دونم خودش یهو ساکت شد

: پس دواش چی ؟

: دلش می آد بیدارش کنی.

الدواء عندنا و الشفاء عندنا .

والسلام