دشت شناخت جایی است بر روی زمین و در دل زمان
این دشت چهار بعد ندارد که پنج بعدی است.
مختصات جغرافیایی به همراه زمان از ۱۴۰۰ سال قبل تاکنون
و اما بعد پنجم آن............
از مکه که دور می شوی ...
دلت می ریزد . دل کندن از آن خانه ای
که بیدلت کرده بود.
چقدر دل کندن ها زیاد شده .
هفته قبل بود که به عشق شجره و
مسجدالحرام توانستی گنبد سبز و بقیع غریب را رها کنی و اکنون.....
مرکب می رود و تو به چادرها می نگری و
آن سو تر تپه ای نسبتا بلند ...
به خود می آیی
وارد آخرین وادیهای شناخت شدی
آنجا که
حیرت زده منی می شوی
پس باید فقر کامل را در شب عرفات
دریابی و
با شعور مطلق در مشعر فنای فی اله شوی .
و با تقصیری مجدد راهی را رهرو می شوی
که در مدینه طلب کرده بودی و اینگونه هفت شهر عشق را به پایان می رسانی :
طلب، عشق، معرفت، استغنا،
توحید، حیرت، فقر و فنا
اما همه اینها را که پیمودی حج را
انجام دادی و
خسی شدی در میقات
برمی گردی
به شهر و دیار خود و مسلمانی ات را
کامل تر می یابی چون از فروع یکی را ادا کردی .
اما بعد پنجم را چه..........
.
.
آن بعد را خداوند برای همه مسلمانان
قرار داده
اما جز اندکی آن را درنمی یابند .
آن بعد بعدی است که فلسفه اش نیمه
کاره گذاردن حج ابراهیمی است
بایدش از نصفه حج دور زدن است.
الزامش رها کردن حج اصغر به نیت حج اکبر است.
حتما آن کندن از یک فرع دین ( حج )به قصد
احیای دو دیگر است (امر به معروف-نهی از منکر) است
وجوب آن اولی الامرمنکم است .
تاکید آن خلق یگانه حماسه جاویدان تاریخ
بشریت برای ارث بری مستضعفان است
.... و نجعلهم ائمه و نجعلهم وارثین ....
و اینگونه است که دشت شناخت با جبل
الرحمه به عین الیقین تبدیل می شود .
و بعد پنجم یک کلمه است :
حسین (ع)
حرکت انسان به سمت تعالی
دعای عرفه خامس آل عبا
تبرک جبل الرحمه در دشت شناخت
و اینگونه است که انسان موجب فخر
خداوند به فرشتگان خود می شود.
آنجاست که عرش کبریایی ناظر کاروان
عشق می شود ...
فرزند علی (ع) و فاطمه (س).
اسوه نه مسلمین که بشریت می شود .
حسین عرفان نظری در دعای عرفه به
عنوان فصل الخطاب شیعه بیان می کند و
عرفان عملی را چند روز بعدترش در دشت
نینوا به سینه تاریخ حک می کند .
نه خودش که یارانش
اسوه عشق ولایت عباس
اسوه مبین ولایت زینب
اسوه ....
و عاشورا یک روز نیست که یک سفر است .............
فرازهایی از دعای عرفه سید الشهدا (ع) :
اَللّهُمَّ اِنّى
اَرْغَبُإِلَیْکَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِیَّةِ لَکَ
خدایا من بسوى تو اشتیاق دارم و به پروردگارى توگواهى
دهم
مُقِرّاً بِاَنَّکَ رَبّى وَ اِلَیْکَ
مَرَدّىاِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ اَنْ اَکُونَ شَیْئاً مَذْکُورا
اقـرار دارم بـه ایـنـکه تو پروردگار منى و بسوى تو است
بازگشت من آغاز کردىوجود مرا به رحمت خود پیش از آنکه باشم
وَخَلَقْتَنىمِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْکَنْتَنِى
الاَْصْلابَ آمِناً....
چیز قابل ذکرى و مرا از خاک آفریدى آنگاه در میان صلبها
جایم دادى و ایمنمساختى
فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ یُمْنى وَاَسْکَنْتَنى
فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍبَیْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ لَمْ
ایـن نـیـز بـه مـن مـهـر ورزیدى بوسیله رفتار نیکویت و
نعمتهاى شایانت کهپدید آوردى خلقتم را از منى ریخته شده و جایم دادى در سه پرده تاریکى
(مشیمه و رحم و شکم ) میان گوشت وخون و پوست
تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَیْئاً
مِنْاَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
و گـواهـم نـسـاخـتـى در خـلقتم و واگذار نکردى به من
چیزى از کار خودم راسپس بیرونم آوردى بدانچه
سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْیاتآمّاً سَوِیّاً
وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً
در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدایـتـم بـسـوى دنـیـا
خـلقـتـى تـمـام ودرسـت و در حال طفولیت و خردسالى
صَبِیّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِلَبَناً مَرِیّاً
وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ
در گـهـواره مـحـافـظـتـم کـردى و روزیـم دادى از
غـذاهـا شـیـرى گـوارا ودل پرستاران را
الْحَواضِنِ وَکَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ
الرَّواحِمَوَکَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ
بر من مهربان کردى و عهده دار پرستاریم کردى مادران
مهربان را و از آسیبجنیان
وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّیادَةِ
وَالنُّقْصانِفَتَعالَیْتَ یارَحیمُ یا رَحْمنُ حتّى
نـگـهـداریـم کـردى و از زیـادى و نقصان سالمم داشتى پس
برترى تو اى مهربانو اى بخشاینده تا
اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً
بِالْکَلامِاَتْمَمْتَعَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّیْتَنى
آنگاه که لب به سخن گشودم و تمام کردى بر من نعمتهاى
شایانت را و پرورشمدادى
زایِداً فى کُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اکْتَمَلَتْ
فِطْرَتىوَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى اَوْجَبْتَ
هـرسـاله زیـادتـر از سـال پـیـش تـا آنـگـاه کـه
خـلقـتـم کامل شد و تاب وتوانم به حد اعتدال رسید واجب کردى
عَلَىَّ حُجَتَّکَ بِاَنْاَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَکَ
وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِکْمَتِکَ
بـر مـن حـجـت خود را بدین ترتیب که معرفت خود را به من
الهام فرمودى وبوسیله عجایب حکمتت به هراسم انداختى
وَاَیْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فىسَمآئِکَوَاَرْضِکَ مِنْ
بَدائِعِ خَلْقِکَ
و بیدارم کردى بدانچه آفریدى در آسمان و زمینت از پدیده
هاىآفرینشت
وَنَبَّهْتَنى لِشُکْرِکَ وَذِکْرِکَ وَاَوجَبْتَ
عَلَىَّطاعَتَکَ وَعِبادَتَکَ
و آگاهم کردى به سپاسگزارى و ذکر خودت و اطاعت و عبادتت
را بر من واجبکردى
وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُکَ وَیَسَّرْتَ
لىتَقَبُّلَ مَرْضاتِکَ وَمَنَنْتَ
و آنـچـه رسـولانـت آورده بودند به من فهماندى و پذیرفتن
موجبات خوشنودیت رابرایم آسان کردى
عَلَىَّ فى جَمیعِ ذلِکَ بِعَونِکَ وَلُطْفِکَ ثُمَّاِذْ
خَلَقْتَنى مِنْ خَیْرِ الثَّرى لَمْ
و در تـمام اینها به یارى و لطف خود بر من منت نهادى سپس
به اینکه مرا ازبهترین خاکها آفریدى
تَرْضَ لى یا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخرىوَرَزَقْتَنى
مِنْ اَنواعِ الْمَعاشِ ...
راضـى نشدى اى معبود من که تنها از نعمتى برخوردار شوم و
از دیگرى منع گردمبلکه روزیم دادى از انواع (نعمتهاى ) زندگى
فَسُبْحانَهُسُبْحانَهُ لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلا
الله لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا
بوجود آورد پس منزه باد منزه که اگر بود در آسمان و زمین
خدایانى جز او هردو تباه مى شدند و از هم متلاشى مى گشتند
سُبْحانَ الله الْواحِدِالاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذى لَمْ
یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ ...
منزه است خداى یگانه یکتاى بى نیازى که فرزند ندارد و
فرزند کسى نیست ونیست
برایش همتایى
گفت :
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاکَ کَانّى اَراکَ
وَاَسْعِدْنى بِتَقویکَ وَلا تُشْقِنىبِمَعْصِیَتِکَ
خدایاچنانم ترسان خودت کن که گویا مى بینمت و به
پرهیزکارى از خویش خوشبختم گردان و بهواسطه نافرمانیت بدبختم مکن
وَخِرْلى فى قَضآئِکَ وَبارِکْ لى فىقَدَرِکَ حَتّى لا
اءُحِبَّ تَعْجیلَ ما اَخَّرْتَ وَلا تَاْخیرَ ما عَجَّلْتَ
و در سـرنـوشـت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را
برایم مبارک گردان تاچنان نباشم که تعجیل آنچه را تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه
تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته
اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْیَقینَ فى
قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلىوَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصیرَةَ فى دینىوَمَتِّعْنى
بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَیْنِ مِنّى
اى خدایاقرار ده بى نیازى در نفس من و یقین در دلم و
اخلاص در کردارم و روشنى در دیده ام و بینایى در دیـنـم و مـرا از اعـضـا و جوارحم
بهره مند کن و گوش و چشم مرا وارث منگردان (که تا دم مرگ بسلامت باشند)
وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنىوَاَرِنى فیهِ ثارى
وَمَـاءرِبى وَاَقِرَّ بِذلِکََ عیْنى
و یاریم ده بر آنکس که به من ستم کرده و انتقام گیرى مرا
و آرزویم را دربارهاش به من بنمایان
اَللَّهُمَّ اکْشِفْ کُرْبَتى وَاسْتُرْعَوْرَتى
وَاْغْفِرْ لى خَطیَّئَتى
و دیده ام را در این باره روشن کن خدایا محنتم را برطرف
کن و زشتیهایمبپوشان و خطایم بیامرز
وَاخْسَاءْ شَیْطانى وَفُکَّ رِهانى وَاْجَعْلْلى یا
اِلهى الدَّرَجَةَ الْعُلْیا فِى
و شـیـطـان و اهـریـمـنـم را از مـن بران و ذمه ام را از
گِرو بِرَهان وقرار ده خدایا براى من درجه والا در
الاْ خِرَةِوَالاُْوْلى اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ کَما
خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى سَمیعاً
آخرت و در دنیا خدایا حمد تو را است که مرا آفریدى وشنوا
بَصیراً وَلَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى
خَلْقاًسَوِیّاً رَحْمَةً بى وَقَدْ کُنْتَ عَنْ خَلْقى غَنِیّاً ..
و بـیـنا قرارم دادى و ستایش تو را است که مرا آفریدى و
از روى مهرى که بهمن داشتى خلقتم را نیکو آراستى در صورتیکه تو از خلقت من بى نیاز
بودى
فَاحْفَظْنى وَفى اَهْلى وَمالى فَاخْلُفْنى وَفیما
رَزَقْتَنىفَبارِکْ لى
حـفـظ کـن و در سفر محافظتم کن و در خانواده و مالم
جانشین من باش و در آنچهروزیم کرده اى برکت ده و مرا
وَفى نَفْسى فَذَلِّلْنى وَفى اَعْیُنِالنّاسِ
فَعَظِّمْنى وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ
در پیش خودم خوار کن و در چشم مردم بزرگم کن و از شرجن
وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنى وَبِذُنُوبى فَلا تَفْضَحْنى
وَبِسَریرَتىفَلا تُخْزِنى
و انس بسلامتم بدار و به گناهان رسوایم مکن و به اندیشه
هاى باطنم سرافکندهام مکن
وَبِعَمَلى فَلا تَبْتَلِنى وَنِعَمَکَ فَلا تَسْلُبْنى
وَاِلىغَیْرِکَ فَلا تَکِلْنى
و به کردارم دچارم مساز و نعمتهایت را از من مگیر و بجز
خودت به دیگرىواگذارم مکن
اِلهى اِلى مَنْ تَکِلُنى اِلى قَریبٍ فَیَقْطَعُنى
اَمْاِلى بَعیدٍ فَیَتَجَهَّمُنى اَمْ
خـدایا به که واگذارم مى کنى آیا به خویشاوندى که از من
بِبُرَد یا بیگانهاى که مرا از خود دور کند یا به کسانى که
اِلَى الْمُسْتَضْعَفینَ لىوَاَنْتَ رَبّى وَمَلیکُ
اَمْرى اَشْکُو اِلَیْکَ غُرْبَتى
..
خوارم شمرند و تویى پروردگار من و زمامدار کار من بسوى
تو شکایت آرم از غربتخود
بِفَضْلِهِ یا مَنْ اَعْطَى الْجَزیلَ بِکَرَمِهِ
یاعُدَّتى فى شِدَّتى یا
بـه فـضل خود فراوان گردانى اى که عطایاى شایان را به
کرم خود بدهى اى ذخیرهام در سختى اى
صاحِبى فى وَحْدَتى یا غِیاثى فى کُرْبَتى یا وَلِیّى
فىنِعْمَتى یا
رفیق و همدمم در تنهایى اى فریادرس من در گرفتارى اى ولى
من در نعمتماى
اِلـهى وَاِلـهَ آبائى اِبْراهیمَ وَاِسْماعیلَ
وَاِسْحقَوَیَعْقُوبَ وَرَبَّ
معبود من و معبود پدرانم ابراهیم و اسمعیل و (معبود)
اسحاق و یعقوب وپروردگار
جَبْرَئیلَ وَمیکائیلَ وَاِسْرافیلَ وَربَّ مُحَمَّدٍ
خاتِمِالنَّبِیّینَ وَ الِهِ
جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل و اسـرافـیـل و پـروردگـار
مـحـمـد خـاتـمپـیـمـبـران و آل
الْمُنْتَجَبینَ وَمُنْزِلَ التَّوریةِ وَالاِْنْجیلِ
وَالزَّبُورِ وَالْفُرْقانِ وَمُنَزِّلَ
بـرگـزیـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـیـل و
زبـور و قـرآن و نازلکننده
کـهیَّعَّصَّ وَطـه وَیسَّ وَالْقُرآنِ الْحَکیمِ اَنْتَ
کَهْفىحینَ تُعْیینِى
کهیعص و طه و ((یس و قرآن حکمت آموز)) تویى پناه من
هنگامى که درمانده امکنند
الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضیقُ بِىَ الاَْرْضُ
بِرُحْبِهاوَلَوْلا رَحْمَتُکَ
راهها با همه وسعتى که دارند و زمین بر من تنگ گیرد با
همه پهناوریش و اگرنبود رحمت تو
لَکُنْتُ مِنَ الْهالِکینَ وَاَنْتَ مُقیلُ عَثْرَتىوَلَوْلا
سَتْرُکَ اِیّاىَ لَکُنْتُ
بـطور حتم من هلاک شده بودم و تویى نادیده گیر لغزشم و
اگر پرده پوشى تونبود مسلما
مِنَ الْمَفْضُوحینَ وَاَنْتَ مُؤَیِّدى بِالنَّصْرِ
عَلىاَعْدآئى وَلَوْلا نَصْرُکَ
مـن از رسـواشـدگـان بودم و تویى که به یارى خود مرا بر
دشمنانم یارى دهى واگر نبود یارى تو
اِیّاىَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبینَ یا مَنْ
خَصَّنَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ
من مغلوب شده بودم اى که مخصوص کرده خود را به بلندى
وبرترى
فَاَوْلِیآئُهُ بِعِزِّهِ یَعْتَزُّونَ یا مَنْ جَعَلَتْ
لَهُالْمُلوُکُ نیرَ الْمَذَلَّةِ
..
و دوستانش بوسیله عزت او عزت یابند اى که پادشاهان در
برابرش طوقخوارى
یا مَنْ لَمْ یَعْجَلْ عَلى مَنْ عَصاهُمِنْ خَلْقِهِ یا
مَنِ
آمدن رحمتش اى که شتاب نکند بر (عذاب ) نافرمانان از خلق
خود اىکه
اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ
وَقَدْغَدَوْا فى نِعْمَتِهِیَاْکُلُونَ
نـجـات بـخـشـید ساحران (فرعون ) را پس از سالها انکار
(و کفر) و چنان بودندکه متنعّم به نعمتهاى خدا بودند
رِزْقَهُ وَیَعْبُدُونَ غَیْرَهُوَقَدْ حاَّدُّوهُ
وَناَّدُّوهُ وَکَذَّبُوا رُسُلَهُ یا اَلله یا اَلله
کـه روزیـش را مـى خـوردنـد ولى پـرستش دیگرى را مى
کردند و با خدا دشمنى وضدیت داشتند و رسولانش را تکذیب مى کردند اى خدا
یا بَدىَُّ یا بَدیعُلا نِدَّلَکَ یا دآئِماً لا نَفادَ
لَکَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ یا
اى خـدا اى آغـازنـده اى پـدیـدآورنـده اى کـه هـمـتـا
نـدارى اىجـاویـدانـى کـه زوال ندارى اى زنده در آنگاه که زنده اى نبود
مُحْیِىَالْمَوْتى یا مَنْ هُوَ قآئِمٌ عَلى کُلِّ
نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ یا مَنْ قَلَّلَهُ
اى زنده کن مردگان اى که مراقبت دارى بر هرکس بدانچه
انجام داده اى کهسپاسگزارى من برایش اندک است
شُکْرى فَلَمْ یَحْرِمْنى وَعَظُمَتْخَطیَّئَتى فَلَمْ
یَفْضَحْنى وَرَ انى عَلَى
ولى محرومم نکند و خطایم بزرگ است ولى رسوایم نکند و
مرابر
الْمَعاصى فَلَمْ یَشْهَرْنى یا مَنْ حَفِظَنى فى صِغَرى
یا مَنْرَزَقَنى
نـافـرمـانـى خویش بیند ولى پرده ام ندرد اى که مرا در
کودکى محافظت کردى اىکه در بزرگى روزیم دادى
فى کِبَرى یا مَنْ اَیادیهِ عِنْدى لا تُحْصىوَنِعَمُهُ
لا تُجازى یا مَنْ
اى که مرحمت هایى که به من کردى بشماره نیاید و نعمتهایش
را تلافىممکن نباشد اى که
عارَضَنى بِالْخَیْرِ وَالاِْحْسانِ
وَعارَضْتُهُبِالاِْسائَةِ وَالْعِصْیانِ یا مَنْ
روبرو شد با من به نیکى و احسان ولى من با او به بدى و
گناه روبرو شدم اىکه
هَدانى لِلاْ یمانِ مِنْ قَبْلِ اَنْ اَعْرِفَ شُکْرَ
الاِْمْتِنانِیا مَنْ دَعَوْتُهُ
مـرا بـه ایـمـان هـدایـت کـرد پـیـش از آنـکـه بشناسم
طریقه سپاسگزارىنعمتش را اى که خواندمش
مَریضاً فَشَفانى وَعُرْیاناً فَکَسانىوَجـائِعاً
فَاَشْبَعَنى وَعَطْشانَ
در حـال بـیمارى و او شفایم داد و در برهنگى و او مرا
پوشاند و در گرسنگى واو سیرم کرد و در تشنگى
فَاَرْوانى وَذَلیلاً فَاَعَزَّنى وَجاهِلاًفَعَرَّفَنى
وَوَحیداً فَکَثَّرَنى وَغائِباً
و او سـیـرابـم کـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشید و در
نادانى و او معرفتمبخشید و در تنهایى و او فزونى جمعیت به من داد
فَرَدَّنى وَمُقِلاًّفَاَغْنانى وَمُنْتَصِراً
فَنَصَرَنى وَغَنِیّاً فَلَمْ یَسْلُبْنى
و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او
دارایـم کـرد و درکـمک خواهى و او یاریم داد و در ثروتمندى و او از من سلبنفرمود
وَاَمْسَکْتُ عَنْ جَمیعِ ذلِکَ فَابْتَدَاَنى فَلَکَ
الْحَمْدُوَالشُّکْرُ یا مَنْ
و (هـنـگـامـى کـه ) از هـمـه ایـن خواسته ها دم بستم تو
آغاز کردى پس از آنتو است حمد و سپاس اى که
اَقالَ عَثْرَتى وَنَفَّسَ کُرْبَتى وَاَجابَدَعْوَتى
وَسَتَرَ عَوْرَتى وَغَفَرَ
لغـزشـم را نادیده گرفت و گرفتگى را از من دور کرد و
دعایم را اجابت فرمود وعیبم را پوشاند و گناهانم را آمرزید
ذُنُوبى وَبَلَّغَنى طَلِبَتىوَنَصَرَنى عَلى عَدُوّى
وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَکَ
و به خواسته ام رسانید و بر دشمنم یارى داد و اگر
بخواهمنعمتها
وَمِنَنَکَ وَکَرائِمَ مِنَحِکَ لا اُحْصیها یا مَوْلاىَ
اَنْتَالَّذى مَنَنْتَ اَنْتَ
...
و عـطـاهـا و مـراحم بزرگ تو را بشمارم نتوانم اى مولاى
من این تویى که منتنهادى
ثُمَّ اَنـَا یا اِلهىَالْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبى
فَاغْفِرْها لى اَنـَا الَّذى اَسَاْتُ
از آن تواست و اما من اى معبودم کسى هستم که به گناهانم
اعتراف دارم پس آنهارا بیامرز و این منم که بد کردم
اَنـَاالَّذى اَخْطَاْتُ اَنـَاالَّذىهَمَمْتُ
اَنـَاالَّذى جَهِلْتُ اَنـَاالَّذى
این منم که خطا کردم این منم که (به بدى ) همت گماشتم
این منم کهنادانى کردم این منم که
غَفَلْتُ اَنـَا الَّذى سَهَوْتُ اَنـَاالَّذِى
اعْتَمَدْتُ اَنـَا الَّذى تَعَمَّدْتُ اَنـَا
غفلت ورزیدم این منم که فراموش کردم این منم که (به غیر
یا به خود) اعتمادکردم این منم
الَّذى وَعَدْتُ وَاَنـَاالَّذى اَخْلَفْتُ
اَنـَاالَّذىنَکَثْتُ اَنـَا الَّذى اَقْرَرْتُ اَنـَا
کـه (بـه کـاربـد) تـعمّد کردم این منم که وعده دادم
واین منم که خلف وعدهکردم این منم که پیمان شکنى کردم این منم که به بدى اقرارکردم
الَّذِىاعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِکَ عَلَىَّ وَعِنْدى
وَاَبوُءُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لىیا
ایـن مـنـم کـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـیـش
خـود اعـتراف دارم و باگناهانم بسویت بازگشته ام پس آنها را بیامرز اى
مَنْ لا تَضُرُّهُذُنُوبُ عِبادِهِ وهُوَ الَغَنِىُّ
عَنْ طاعَتِهِمْ ..
کـه زیـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ایشان بى
نیازى
اِلـهى اَمَرْتَنى فَعَصَیْتُکَ
وَنَهَیْتَنىفَارْتَکَبْتُ نَهْیَکَ فَاَصْبَحْتُ لا ذا
خـدایـا بـه من دستور دادى و من نافرمانى کردم و نهى
فرمودى ولى من نهى تورا مرتکب شدم و اکنون به حالى افتاده ام که
بَر آءَةٍ لى فَاَعْتَذِرَُوَلاذا قُوَّةٍ فَاَنْتَصِرَُ
فَبِاءَىِّ شَىْءٍ اَسْتَقْبِلُکَ یا
نـه وسـیـله تبرئه اى دارم که پوزش خواهم و نه نیرویى
دارم که بدان یارىگیرم پس به چه وسیله با تو روبرو شوم
مَوْلاىَ اَبِسَمْعى اَمْبِبَصَرى اَمْ بِلِسانى اَمْ
بِیَدى اَمْ بِرِجْلى اَلـَیْسَ
اى مولاى من آیا به گوشم یا به چشمم یا به زبانم یا به
دستم یا به پایمآیا
کُلُّها نِعَمَکَ عِندى وَبِکُلِّها عَصَیْتُکَ یا
مَوْلاىَ فَلَکَالْحُجَّةُ وَالسَّبیلُ
همه اینها نعمتهاى تو نیست که در پیش من بود و با همه
آنها تو را معصیت کردماى مولاى من پس تو حجت و راه مؤ اخذه
عَلَىَّ یا مَنْ سَتَرَنى مِنَالاْ باءِ وَالاُْمَّهاتِ
اَنْ یَزجُرُونى وَمِنَ
بر من دارى اى که مرا پوشاندى از پدران و مادران که مرا
از نزد خود برانند واز
الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ اَنْ یُعَیِّرُونى وَمِنَ
السَّلاطینِاَنْ یُعاقِبُونى وَلَوِ
فامیل و برادران که مرا سرزنش کنند و از سلاطین و
حکومتها که مرا شکنجه کنندو اگر
اطَّلَعُوا یا مَوْلاىَ عَلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَیْهِ
مِنّىاِذاً ما اَنْظَرُونى وَلَرَفَضُونى وَقَطَعُونى ..
آنـها مطلع بودند اى مولاى من بر آنچه تو بر آن مطلعى از
کار من در آن هنگاممهلتم نمى دادند و از خود دورم مى کردند و از من مى بریدند
لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَسـُبـْح انـَکَ اِنـّى کـُنـْتُ
مـِنَ الظّالِمـیـنَ لا اِله اِلاّ
بزرگوارى تو است معبودى جز تو نیست منزهى تو و من از
ستمکارانم معبودى جزتو
اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرینَ
لا اِلهَاِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ
نیست منزهى تو و من از آمرزش خواهانم معبودى جز تو نیست
منزهىتو
اِنّى کُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدینَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَکَاِنّى کُنْتُ مِنَ
و من از یگانه پرستانم معبودى نیست جز تو منزهى تو و مناز
الْخـاَّئِفـیـنَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْحانـَکَ
اِنـّىکـُنـْتُ مـِنَ الْوَجـِلیـنَ لا اِلهَ اِلاّ
ترسناکانم معبودى جز تو نیست منزهى تو و من از
هراسناکانم معبودى جز تونیست
اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الرَّاجینَ لا
اِلهَ اِلاّاَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّى
منزهى تو و من از امیدوارانم معبودى نیست جز تو منزهى
توو
کُنْتُ مِنَ الرّاغِبینَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَکَ اِنّىکُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلینَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ
مـن از مـشـتـاقـانـم مـعـبـودى جـز تـو نـیـسـت
مـنـزهـى تـو و مـن ازتهلیل (لااله الاالله ) گویانم
سـُبـْحانـَکَاِنـّى کـُنـْتُ مـِنـَالسـّـ اَّئِلیـنَ
لا اِل هَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَکَ
معبودى جز تو نیست منزهى تو و من از خواهندگانم معبودى
جز تو نیست منزهىتو
اِنّى کُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ
و من از تسبیح گویانم معبودى جز تو نیست منزهى تو و من
ازتکبیر
الْمُکَبِّرینَ لااِلهَاِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ رَبّى
وَرَبُّاباَّئِىَ الاَْوَّلینَ
..
الله اکـبـر) گـویانم معبودى نیست جز تو منزهى تو
پروردگار من و پروردگارپدران پیشین من
: اِلـهى اَنـَا الْفَقیرُ فىغِناىَ فَکَیْفَ لا اَکُونُ
فَقیراً
خـدا مـن چـنـانـم کـه در حال توانگرى همفقیرم پس چگونه
فقیر نباشم
فى فَقْرى اِلـهى اَنـَا الْجاهِلُ فىعِلْمى فَکَیْفَ لا
اَکُونُ جَهُولاً فى جَهْلى ..
در حال تهیدستیم خدایا من نادانم در عین دانشمندى پس
چگونه نادان نباشم درعین
نـادانـى
الاَْنْوارِ یا مَنِ احْتَجَبَ فى سُرادِقاتِعَرْشِهِ
عَنْ
به احاطه کننده هاى افلاک انوار محو کردى اى که در
سراپرده هاى عرشش محتجبشد
اَنْ تُدْرِکَهُ الاَْبْصارُ یا مَنْ تَجَلّى بِکَمالِ
بَهآئِهِفَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ [مِنَ]
از ایـنـکـه دیـده هـا او را درک کـنـنـد اى کـه تـجـلى
کـردى بـه کمالزیبائى و نورانیت و پابرجا شد عظمتش از
الاِْسْتِوآءَ کَیْفَ تَخْفىوَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ
کَیْفَ تَغیبُ وَاَنْتَ الرَّقیبُ
استوارى چگونه پنهان شوى با اینکه تو آشکارى یا چگونه
غایب شوى که تونگهبان
الْحاضِرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ وَالْحَمْدُ
للهوَحْدَهُ
یه کم هم به اینجا برس
اینجا یه چیز دیگست
خالصه
اینجا خلوت دلمه
اینجا سکوت کویرم
به بی انتهایی کویر مرکزی ایران
ولی واحه منهم هست
عین شهرهای کویری
و با رمز و راز هم هست
عین رمزآلود بودن کویری ها
عین تقتیده بودن مردم کویر
از لطفت ممنون
پس آپ کن
یک لحظه دیدار
حتما
علی جان اگر کویر را دوست داری باید درش زندگی کنی
گرمای ظهر روز تیر ماه تابستانش را به جان بخری
سرمای طاقت فرسای شب آن را تحمل کنی مثل کویری ها
زیستن با کویر را خو کرده دائم نیستم
لیک رفتنم را عاشقم که با کویر بروم
در میان سرطان و اسد....
در ۵ فرسنگی شهداد.
کلوت را بخواهم پیاده رفتن.
آنقدر که راه گم کنم
در پس بی آبی و گرمای جانگاه .
خنکی و لختی قبل از رفتن
مثل مسافر کوچک اگزوپری.................................
تولدت مبارک
صبح بهت اس دادم
ولی نمی دونستم شارژ ندارم و به دستت نمی رسه
از سری قبل کمی دلخورم کردی ولی خب بی خیال سوت می زنیم
ازت ممنونم
نمی دونم چرا ناراحتت کردم
ولی اگر شدی ببخشید