بی خوابیهای چند شب گذشته که به نوعی ماراتون بیداری ام محسوب می گردید باعث خوابی کما گونه شد که قطع آن با صدای گریه دختر کوچکم انجام گرفت .
ناراحتی و مشکلی که پیدا شده بود لزوم داروی خاصی را می طلبید و همراه بدون شارژ و زمان نوعی بی زمانی ، شاید از هوا می شد حدس زد که چهار نیمه اش را رد کرده .
پوشیده و دمپایی به پا ؛ چرخاندن سوئیچ و صدای : .... لم تقولون مالا تفعلون .... که نوشیدم شهد عادت نشدنی کلام اله را و بعد سرعت گرفتن ماشین و .... یحب الذین یقاتلون ..... برد منو به بیست و هفت - هشت سال قبل و ورزشگاه 17 شهریور و اجرای برنامه تواشیح و فرهنگی برای بچه های اعزامی ..... .
خیابان توجهم رو جلب کرد ماشین اصلا نبود ...
طبیعی است خیابان ملک و بهار شیراز این وقت تردد ندارند . اما بعد سراریزی و دو پیچ ... هفت تیر بود و من و دیگر هیچ ...
انگار زمان یخ زده بود نه ماشینی ، نه نفری ... آنقدر که وسوسه برعکس رفتن کریمخان غلبه کرد و سرانجام پشت دو 206 پارکی مقابل 13 آبان ایستادم .
پس لااقل دو نفر کشیک دارد ( زیرا پارکشان کامل بود از آن پارکهایی نبود که بیمار بی تاب داخل ماشین داشته باشی و یا بدحال چشم انتظار در تخت بیمارستان محتاج ناز طبیبان ؛ پارکی بود سرصبر پارکی درخور پزشک کشیک که باید شبی را صبح کند پس بهتر که دقایقی را به مداقه پارک کامل بگذارند و چه حالی دارد این گذارندن دقایق در وقتهای کشیک بخصوص شباهنگام - آنها که سربازی را تجربه دارند نیک می دانند ارزش کشتن زمان کشیک را - لغزیدم پله ها را بالا که کرکره های مقفل نگهم داشت .
نه بازه صداشون کن - رفتگری مهربان بود که پشت سرم آشنای این واماندگی سحرگاهی ارباب رجوع ۲۴ ساعتی ترین داروخانه ایران بود. صدا و دکتر آمد خواب آلود که نه اما خسته -
گفتگویی و مشورتی و دارو در دست و پاسخ کشیده شدن و قفل بودن کرکره را نگاهم به روی پله جواب داد : دو کارتون خوابی که پشت بیدارترین مرکز دارویی ایران هم جایی مطمئن داشتند و هم ممر عایداتی به سبب صدقه مراجعین ...
حرکت دوباره ماشین : ....... اشهد انا محمد رسول اله (ص ) و کمی آن سوتر رزونانس آن با ماذنه مسجد الجواد .
بی پروای انتظار خانه و ناراحتی بچه سر خوردم داخل وضوخانه مسجد الجواد (ع) ....
دوگانه های سخت دلچسب در کنار کسانی که نمی شناختمشان و آنها نیز ...
فشردن دستها و آرزوی قبولی در کنار کسانی که در تاریکی آمده بودند برای خود نماز
...............................................................
کلید را که چرخاندم .
سکوت متعجم کرد
آن فریادهای دردآلود طفل و این آرامش آنهم بی مدد دارو ( چون دارو را من در دست داشتم )؟؟؟
: خوابید؟
: آره ده دقیقه پیش .
: چه جوری؟
: نمی دونم خودش یهو ساکت شد
: پس دواش چی ؟
: دلش می آد بیدارش کنی.
الدواء عندنا و الشفاء عندنا .
والسلام
چه عجب برادر آپ نمودین!